یکی بود یکی نبود
مردی بود به اسم ابی لهب
ابی لهب مرد بد جنسی بود . بچه ها اسم پیامبر ما چی بود؟ محمد (ص)
ابی لهب هروقت پیامبر رو میدید بهر طرفش سنگ پرتاب میکرد
بچه ها پیامبر همیشه به ابی لهب میگفت این کار خیلی اشتباه و کار خیلی بدیه و خطرناکه
مگه من با تو چیکار کردم
ابی لهب میگفت آخه خدا پرستی و مردم تورو دوست دارن و من خوشم نمیاد
ابی لهب به پیامبر حسادت میکرد
یه روزی از روزها ابی لهب انقدر پیامبر رو اذیت کرد تا اینکه یداش تبت شدن
بچه ها میدونید ید یعنی چی؟
ید یعنی دست
یداش تبت شد یعنی دستاش قطع شدن چون پیامبر رو خیلی اذیت کرد
بچه ها ابی لهب خیلی ناراحت شد و افتاد توی خونه و دیگه دست نداشت
یه روز که خواب بود صدایی شنید اومد کنار پنجره دید مردم دارن شعار میدن و میگن :
تبت یدا ابی لهب وتب
بچه ها بعدش واقعا ابی لهب از دنیا میره
بعد دوتا فرشته میان پیش ابی لهب یکی طرف راست و یکی طرف چپ ابی لهب
فرشته ها به ابی لهب میگن چرا پیامبر خدارو اذیت میکردی؟
چرا سنگ پرتاپ میکردی؟
ابی لهب میگفت: نه من این کارارو نمیکردم
ولی بچه ها ابی لهب داشت دروغ میگفت
فرشتهای مهربون گفتن ما از همه ی کارهای تو فیلم برداری کردیم
ابی لهب دست و پاشو گم میکنه
فرشتهام فیلم رو نشون ابی لهب میدن
(داستان فرشته هایی که یکی روی شانه ی چپ و دیگری روی شانه ی راست که کارهای انسانهارا مینویسند)
این فرشته ها هم کارهای بد ابی لهب و نوشته بودند و تصمیم گرفتن از تو فیلم بهش نشون بدن
ابی لهب فکر کردوگفت:
عه عه ببینید من مالهو دارم (یعنی پول دارم)
فرشته ها به ابی لهب میگن : ما اغنا
این مالها به درد ما نمیخوره
(ما اغنی عنه ماله و ما کسب)
بعد فرشته ها دستهای ابی لهب رو گرفتن و سیصلی کردن تو نار (یعنی بردنش توی آتیش جهنم)
سیصلی نارا ذات لهب
اگه ما کار بدی بکنیم خدای مهربون به ما فرصت میده جبران کنیم و فوری کار بد مارو نمینویسه و از ما فیلم نمیگیره
اگه کار بد کردیم باید زود عذرخواهی کنیم . دروغ نگیم . به پدرومادرمون بی احترامی نکنیم . غیبت نکنیم
خدا به ما فرصت میده تا جبران کنیم و عذرخواهی کنیم
دیدین ابی لهب چی شد بچه ها؟ دیدین چه بلایی سرش اومد؟
ابی لهب یه زن داشت به اسم وامرءته
وامرءته یه کوله داشت که همیشه پشتش بود
وامرءته میرفت بیابون و خار جم میکرد و میبرد میریخت دم در خونه ی پیامبر
وامرءته مثل اب لهب پیامبر رو اذیت میکرد
وامرءته و حماله الحطب
اینقدر اینکارو کرد و هروقت پیامبر میخواست از خونه بره بیرون خارها به لباسش میچسبید و میومد خارهارو برداره دستش خونی میشد
خارها به پاش میخورد و پاش میخورد و پاش خونی میشد
پیامبر به اون میگفت : مگه من با تو چیکار کردم ؟
وامرءته میگفت من از شما خوشم نمیاد و و به پیامبر حسودی میکرد
بچه ها هیچ کس وامرءته و دوس نداشت و اونم مثل ابی لهب از دنیا رفت و دوتا فرشته اومدن تا از وامرءته سوالاتی بپرسن
فرشته ا از وامرءته سوال کردن و پرسیدن چرا کار بد کردیو پیامبرو اذیت کردی؟چرا مردم آزاری کردی؟
وامرءته گفت نه من پیامبرو اذیت نکردم
ولی فرشته ها بازم از کارای بد وامرءته فیلم گرفته بودن و بهش نشون دادن و وامرءته گفت ای وای آبروم رفت و دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم
فرشته میان یه حبل از مسد میندازن دور جید وامرءته (یعنی یه ریسمان از آتیش میندازن دور گردن وامرءته) و اونو میندازن توی اتیش جهنم
فی جیدها حبل من مسد
دیدین بچه ها؟آخرعاقبت آدمهای بد چی میشه؟
پس باید چیکار کنیم؟دروغ نگیم . کار خوب انجام بدیم . مردم آذاری نکنیم.....